برکت

پدرش وصیت کرده بود طبق آیین اسلام دفنش نکنند و جسدش را بسوزانند و خاکسترش را بر باد بدهند. همیشه می گفت:« به آن خدای شما هیچ‌باور ندارم.» من هم توی دلم می گفتم:« به درک. مگه تو کی هستی؟ یک کمونیست شکست خورده و خرفت.» همه چیز در همین سوال نهفته است:« ایمان چه جوری به وجود می آید؟» در هر صورت، فکر می کنم ایمان هم چیزی مثل گلابی یا سیب باشد که همه می توانند بخورند، اما بعضی دوست ندارند، بعضی ها هم معده شان مشکل دارد. اگر بخورند، مریض می شوند. ولی مشکل سونیا چیز دیگر است؛ او گلابی و سیب را برای بازی کردن می خواهد یا برای تزئین کردن سفره ای چیزی....





پ.ن: کتاب درباره ی یک طلبه ای هست که برای تبلیغ ماه رمضان به یک روستا میره... هم طنز داره، هم به طور جدی یه چیزایی رو یاداوری می کنه... کتاب دوست داشتنی ایه



#کتاب
#برکت
#ابراهیم_اکبری_دیزگاه
دیدگاه ها (۰)

ابووصال

...امام: «سود زیادی است، بگو ببینن چطور شد که شما توانستید ا...

وقت معلوم

تو می آیی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط